سلام به دوستای عزیزم
ممنون از نظرهای خوشگلتون که منو حسابی ذوق زده کرد
البته بگم که من پرو تر از این حرفام اونقدر مینویسم که شما خوشتون بیادو نظراتون زیاد و سازنده بشه
خوب تا اونجایی نوشتم که تو هتل باباطاهر همدان بودیم
و اما ادامه ماجرا:
انصافا ساخت هتل قشنگ بود و در نگاه اول به ادم حس اومدن تو یه هتل 4 ستاره اما امکاناتش نه دیگه خیلی قابل قبول نبود
خلاصه اون شب خیلی واسم سخت بود راستش نمیدونستم ثبت نام چه جوری میتونه باشه هیچ ذهنیت ای هم نداشتم از طرفی هم میترسیدم که نکنه یه مدرکی بخوان که همراه من نباشه و ثبت نامم نکنن
هتل فقط سرویس فرنگی داشت منم که به شک افتاده بودم حدود 10 بار رفتم دستشویی منم که با سرویس فرنگی راحت نیستم جونم واستون بگه که هر 10 بار هرچی فحش بلد بودم نثار این فرنگی ها کردم
خلاصه شب صبح شد و رفتیم تو لابی واسه صبحونه بگم از سر و روم که چشام پف کرده بود موهامم بس که سفت بسته بودم چشام داشت از حدقه میزد بیرون کفشمم که طبق معمول به خواب بود
خلاصه اقا جونم واستون بگه که رفتیم صبحونه خوردیم و حالا یه خانومه با از اون کلاها که واستون گفتم بیضی بود و خنده دار بغل دستمون میزش بود هی مارو نگاه میکرد لقمه مونو میشمورد منم که میدونید چه جوری غذا میخورم
داداشم مسخره میکرد که از بس عین وحشی ها میخوری نگات میکنه
رفتیم دانشگاهو اونجا رفتیم سالن تربیت بدنی واسه ثبت نام جونم واستون بگه که اونجا هشت خان رستم بود که باید ازش میگذشتم یارو مستخدم برگشت به بابام گفت اگه فرم پر کنید نفر اول میشید ما هم زرنگیمون گرفت گفتیم تند تر پر کنیم زود تر میریم تو .ما هم چرت و پرت نوشتیم تند تند زود رفتیم پیش مرده گفتیم ما پر کردیم
یارو برگشت ضایعمون کرد گفت به شماره اس
ما هم عین ضایع ها برگشتیم نشستیم تازه فهمیدیم که بله ما هم شماره داریم شماره 58
شانسس اوردیم ردیف اول که فرستادن تو 1 تا 60 بود رفتیم تو من که تا حالا یه کاره اداریم تنهایی انجام نداده بودم
مجبور شم خودم همه کارارو بکنم خدایی ادما خوش برخورد بودن اصلا مثل جاهای دیگه نبود که پاچه میگیرن
ثبت نام تموم شد رسیذیم به یاروی که انتخاب واحد میکرد یه اقایی بود فوق بد اخلاق گفت اینجا رو امضا کن یه کاغذی جولومون گذاشت برنامتو بنویس ما هم تند تند نوشتیم
اومدیم بیرون بابام از یه اقایی راجع به کلاسا پرسید اونم گفت یه هفته بعد اونی که گفتن بیایید یه فرمی راجع به خوابگاه دادند کفتن پر کن شاید خوابگاه بدن بهتون
بابامم میون حیری ویری گیر داده باید حتما بری خوابگاه دانشگاه اونجا انقدر تبلیغات خوابگاهای خوب بود که نگو بابامون که یهو فکر قرون وسطی زده بود بیرون هی میگفت نه اینجا امنیت داره فلان و بسیار
ما هم کوتاه اومدیم با لبه و لوچه افتاده اومدیم هتل منم که تنها چیزی که بدم میاد زندگی تو خوابگاهای داغونه اعصابم که خورد شده بود گیر دادم بریم خونه اینه که برگشتیم سمت شهرمون تا برگردیم بعدا واسه شروع کلاسا
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات ,
سایر خاطرات ,
,
:: برچسبها:
ثبت نام در بوعلی ,
خاطرات دانشگاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 862
|
امتیاز مطلب : 127
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30